امروز به اندازهی تمام عمرم دارم از این ۲۱ میترسم.
این همه هول و ولا, عادلانه نیست باور کن.
.
.
.
عادلانه شاید این است که آرام کردنش را فقط خودت بلدی.
پی نوشت: همه اش برای یک لحظه بود. و شاید کمتر از آن.
دلم تنگ شده، خیلی خیلی خیلی! این قدر که از تو حس جمع شدگی دارم.
هر چقدر فکر می کنم نمی فهمم این دلتنگی برای چی یا کیست؟ اما هر چی هست، خیلی هست.
باید تجربه کنی تا بدانی...
کاش "توقع" و "انتظار" نداشتیم. کلاً ها. تو کل دنیا. از بیخ...
نمیدانی امشب چقدر از آیندهام میترسم. از اینکه نشود چیزی شبیه تصور من. از اینکه خراب شود. از اینکه نشود... از اینکه فرو بروم توی گودال...پیش از دیدن و دانستن تو. پیش از تو...
نمیدانی چقدر و چهطور از گذشتن این سالها دارم میترسم. نمیدانی چهطور دلتنگ اینم که هنوز کوچک حسابم کنند. کوچتر باشم. دلتنگ کوچک بودنم... میفهمی؟ و الآن دقیقا منظورم همین اعداد و سال و سنّ ِ لعنتی است!
نمیدانی هروقت که یاد گذر اینروزها و سال و تاریخ تولد میافتم چهطوری دلم میریزد.میریزد و زمین میبلعدش.
...شبیه آنهایی که پرشان رفته و کمشان مانده...
نمیدانی چقدر میترسم... ار اینکه خرابش کنم. و چه تصور واضح و نزدیکی دارد.
میترسم ... از چاه... از حسرتی که توی خون حل بشود!
رفیقیم
چیزی مثل چیزی نیست
تو یه جایی هستی.هستی
دنیا قشنگه رفیق
من دور نیستم.تو هم نیستی
هر کسی همون جائیه که باید.همون جایی که براش جنگیده
آروم باش.
...
چقدر روزهای لعنتی من به تو نیاز دارند. می خواهندت.
لعنت به پستی این خواستن های پر نیاز. لعنت به...
لعنت به تمام دور بودن هایم!
...
ولی باید دوستش داشته باشم.
شاید تنها چیزی است که دوست داشتنش بایدی است...