تمام نا تمام من

تعلیق, که در آن پرسه می زنیم، نفس می کشیم، زنده ایم!!

تمام نا تمام من

تعلیق, که در آن پرسه می زنیم، نفس می کشیم، زنده ایم!!

خاک تکانی

معمولا تمیز کردن کمد ها و کشو ها را خیلی بیش از حد معمول طول می دهم، چون بیشتر وقت را به این می گذرانم که این کاغذ های قدیمی را بخوانم! و این میان واقعا چیزهای خیلی خوب و جالبی  پیدا می شود گاهی!

کاغذی پیدا کردم که روی آن شرح کارهای یک روز تابستانی را برای پدرم نوشته بودم ( احتمالاٌ چون شاکی شده بوده که شماها وقت زیادی تو این روزا تلف می کنید و ...) . روی کاغذ مذکور بعد از شرح کار های واقعاٌ مفید طول روز نوشتم:

"راستی من امروز به این فکر کردم که :

  • اگه آدم بعد از یه عمر به پوچی برسه سخت تره یا اینکه از اول در مسیری قدم بذاره که به پوچی ختم می شه؟؟؟؟!!
  • آدم وقتی می فهمه ، کوچکتر می شه؟ یا وقتی پایینتره (از نظر درکی) بیشتر می فهمه؟یا اصلاٌ وقتی می فهمه بزرگتره؟؟!!

(یه سری فکر دیگه هم اینجا نوشتم و بعد ...)

نوشتم که دیدی چقدر فکر کردن خوبه؟؟

و بابام هم در جواب گفته بود که: بله فکر کردن خوبه، به شرطی که بهانه برای کار نکردن نباشه!!!! 


 و حالا تقریبا برام روشنه که همون 2-3 تا فکر هم موقع نوشتن همون شرحیه به ذهنم رسیده و فقط برای این نوشتمشون که به روز یه کم بار معنایی بدم!و چیزی برای گفتن داشته باشم!! اما خب این برام واضح نیست که این سوال ها رو از کجام آورده بودم و منظورم از اینا چی بوده دقیقاٌ!!

اینها مربوط بود به83/5/17   !

هه هه...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد