تمام نا تمام من

تعلیق, که در آن پرسه می زنیم، نفس می کشیم، زنده ایم!!

تمام نا تمام من

تعلیق, که در آن پرسه می زنیم، نفس می کشیم، زنده ایم!!

دفن

حس های عفونی تب دار...

تب کنیم از این اشتعال بی خیال، از این غده های تپنده ی پردرد، از این فشار دائم مضمحل کننده، از فرط مردگی...

بمیریم در این تفتیدگی خام ِ بی فروغ!

درآمیختن تمام حس ها... از التهاب چشم راست تا سوزش و درد مردمک چپ.


پرسه های وهم آلود در بعد از ظهر های گرم...

آدمهایی که به هیچ وجه حس مرا خوب نمی کنند.



چه طور است مرا و همه ی این حس ها و باقی مزخرفات را همین جا دفن کنیم. کف همین اتاق! یا نه بین دیوارهای گِلی خیابان سرپله ی کاشان... کف حوضی که همیشه آب دارد هم خیلی خوب است.

دفن...!

بعضی از کلمه ها را هم با تمام جذابیتی که دارند باید فرو کرد توی گِل.




کلاً بهترین و هیجان انگیزترین واقعه ی جاری، هستن ِ توست!

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ

دفن از خدا هم خالی تر است ...!

یه دوست شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ب.ظ

جوابم رو نمیدین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد