در تمام روز این جملهها هزار بار میآیند و میروند . همهی فکرم میشود همین ازدحام پرفشار جملهها که بیامان هجوم میآورند! با دیدن هر چیزی، هر کسی، هر اتفاقی، با گذر هر لحظهای! اما اینجا که میرسم. خودکار را که در دستم میگیرم... انگار میرسیم به سکوت سفید میان نت ها.خاموش میشود همهی هیاهو... میقُلد و میقُلد و بعد میریزد توی یک نقطه! تمام حرفها میشود نقطه یا سه نقطه! و خدا میداند حرفهای توی این همه 3 نقطه ها در نوشتهها بارها بیشتر است از کلامی که با حروف نوشتهاند.
امروز از آن روزهایی بود که راه من بارها مرا به نشستن دعوت کرد. به اینکه در آستانهی هر قدم پای چپ را کنار راست جفت کنم و بر آن بنشینم. هر پله و لبهای که میدیدم میخواستم بنشینم بر آن.شدید. زانوهایم را بغل کنم. سرم را بگذارم روی پاهایم. . خلوت کوچکیشود بین من و من، که فقط تو در آنی! در کنار ازدحام نامفهوم خیابان.
آنوقت همه ی حرف های گفته شده یک طرف
آن ۳ نقطه هم یک طرف
ali bod.chon neveshtehat kota bodand mesle veblaget.
az nasre CHESHME SARD khosham omad.man bazdidkonandeye 78 hastam.bye