تمام نا تمام من

تعلیق, که در آن پرسه می زنیم، نفس می کشیم، زنده ایم!!

تمام نا تمام من

تعلیق, که در آن پرسه می زنیم، نفس می کشیم، زنده ایم!!

قفل.تحمل.برف

  • زبان قفل می‌شود.باز می‌ماند از گفتن. و پشت درهای بسته بسیارند منتظرانی که در می‌کوبند و این کوبش‌ها فرو می‌آیند بر ...بر "من".بر "فکر".بر "ذهن" آشوب و آشوبگر! و من تحمل این شلوغی ها را جا گذاشته‌ام جایی دور! یا نزدیک! و هنوز هم دقیق نمی‌دانم که زمانی که این همه شلوغ می‌شوم اگر تحمل نمی‌کنم، چه کار می‌کنم؟؟!
  •  آاااای... اصلا نمی‌دانم همه‌ی آنهایی که می‌گویند دیگر تحملش را ندارند، یعنی چه؟ تحمل توأم است با درد (همان دردی که تحمل را طاق می‌کند!)، یعنی چسبیده به درد! چه‌طور می‌شود این چسبندگی را گسست؟ بعدا چه کسی به حال تکه‌های گسسته فکر خواهد کرد؟ براستی هیچکس.چون این از آن گسستن های مرگ‌آور است.گسستن "درد" و "تحملِ درد"! جالب است تصور "درد" بی "تحمل" دردناک است.و تصور "تحمل"ی که یک گوشه تنها و بی درد نشسته خنده‌دار است! و خدا می‌داند چه لذتی دارد چرت و پرت گفتن، یا همان هذیان خودمان! خوب است که آزادیم گاهی برای بافتن هذیان، و ساختن رؤیا و بعد از آن خوابیدن!
  • همین خود من ، هیچوقت فکر نمی‌کردم این چنین بودنم را در این سن تحمل کنم! اما حالا دارم با آن زندگی می‌کنم. و "تحمل" آرام تنیده در جاری لحظه‌ها. تا آنجا که شاد فراموشم شده جنس "تحمل" را!
  • راستی برف که می‌آمد 3 بار خیلی غریب و شاید ناگهان گفتی که بایستم ، زیر برف. و وقتی می‌ایستی انگار هیاهوی آدم‌های شلوغ دیدنی تر است.و برف، بارها فوق‌العاده تر به نظر می‌رسد. پیش از این من هیچوقت در اوج برف وسط شهر نبوده‌ام.اما دیشب... حال خوبی بود.می‌شد حرفهای خوبی در ِ گوش شنید. می‌شد زیر برف ایستاد یا حتی نشست!
  • تحمل این قفل ها کم است. وقتی باز می‌شوند، کلمه‌ها فرو می‌ریزند، زیاد.عین برف دیشب!


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد