حس های عفونی تب دار...
تب کنیم از این اشتعال بی خیال، از این غده های تپنده ی پردرد، از این فشار دائم مضمحل کننده، از فرط مردگی...
بمیریم در این تفتیدگی خام ِ بی فروغ!
درآمیختن تمام حس ها... از التهاب چشم راست تا سوزش و درد مردمک چپ.
پرسه های وهم آلود در بعد از ظهر های گرم...
آدمهایی که به هیچ وجه حس مرا خوب نمی کنند.
چه طور است مرا و همه ی این حس ها و باقی مزخرفات را همین جا دفن کنیم. کف همین اتاق! یا نه بین دیوارهای گِلی خیابان سرپله ی کاشان... کف حوضی که همیشه آب دارد هم خیلی خوب است.
دفن...!
بعضی از کلمه ها را هم با تمام جذابیتی که دارند باید فرو کرد توی گِل.
کلاً بهترین و هیجان انگیزترین واقعه ی جاری، هستن ِ توست!
اگر شجاع تر بودم، تا حالا تمام شده بودم.
تمام شده بودی!
تمامت کرده یودم!
.
.
.
اما شجاع نیستم، و پریدن از روی دیوار را از به یاد نیاوردم از ازل! و می پنداشتم که بلد نیستم.
به جای تمام شجاعتی که می شود داشت، امیدوارم ... وگرنه این بازی به ادامه اش نمی ارزد...!می ارزد؟؟
امیدی که بوی حماقت بدهد، از مشتقات گول خوردن است؟؟
____________________________________________
منازعه زیادی گنده است برای من! من خیلی خیلی کوچکتر از آنم که به منازعه بخوانیم! اما خب خیال خام که ایرادی ندارد! تو هم که به اینها کاری نداری...
کاش منازعه بود...
این حال بد که به ما و روزهای ما داده ای...! عیدیمان است؟؟!
ممنون...!
_______________________________________
میدانی... اشتباهم این بود که خیال می کردم ایمانم بر آب رفته است! اما حالا میبینم که با باد رفته است! فرقش این است که شاید بتوان فهمید که آب از کدام جوی می آید و به کدام رود می رود! اما برای باد هرگز آغاز و پایانی ، مبدأ و مقصدی، نبوده است(ندانسته ام!)!
87/12/28
اینها جملاتی بود از کتاب "لبه ی تیغ" اثر سامرست موام!
معمولا تمیز کردن کمد ها و کشو ها را خیلی بیش از حد معمول طول می دهم، چون بیشتر وقت را به این می گذرانم که این کاغذ های قدیمی را بخوانم! و این میان واقعا چیزهای خیلی خوب و جالبی پیدا می شود گاهی!
کاغذی پیدا کردم که روی آن شرح کارهای یک روز تابستانی را برای پدرم نوشته بودم ( احتمالاٌ چون شاکی شده بوده که شماها وقت زیادی تو این روزا تلف می کنید و ...) . روی کاغذ مذکور بعد از شرح کار های واقعاٌ مفید طول روز نوشتم:
"راستی من امروز به این فکر کردم که :
(یه سری فکر دیگه هم اینجا نوشتم و بعد ...)
نوشتم که دیدی چقدر فکر کردن خوبه؟؟
و بابام هم در جواب گفته بود که: بله فکر کردن خوبه، به شرطی که بهانه برای کار نکردن نباشه!!!!
و حالا تقریبا برام روشنه که همون 2-3 تا فکر هم موقع نوشتن همون شرحیه به ذهنم رسیده و فقط برای این نوشتمشون که به روز یه کم بار معنایی بدم!و چیزی برای گفتن داشته باشم!! اما خب این برام واضح نیست که این سوال ها رو از کجام آورده بودم و منظورم از اینا چی بوده دقیقاٌ!!
اینها مربوط بود به83/5/17 !
هه هه...